معنی دل کسی را سوزاندن
حل جدول
جزاندن
لغت نامه دهخدا
سوزاندن. [دَ] (مص) سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن:
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش.
سعدی.
مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی.
سعدی.
|| (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
خانه سوزاندن
خانه سوزاندن. [ن َ / ن ِ دَ] (مص مرکب) سوزاندن خانه. کنایه از برباد دادن خانه و خانواده است.
ژووینیی سوزاندن
ژووینیی سوزاندن. [وین ْ دِ] (اِخ) نام کرسی بخش در ایالت «اُرن » از ولایت آرژانتان، دارای راه آهن و 917 تن سکنه.
خون به دل کسی...
خون به دل کسی ریختن. [ب ِ دِ ل ِ ک َ ت َ] (مص مرکب) کسی را در تب و رنج گذاردن. خون بدل کسی کردن.
فرهنگ فارسی هوشیار
آتش زدن در چیزی
فارسی به ایتالیایی
ضرب المثل فارسی
کسی را بسیار اذیت کردن
فرهنگ معین
(دَ) (مص م.) سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن.
فرهنگ عمید
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی،
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن،
[مجاز] اثر گذاشتن، تٲثیر گذاشتن،
[مجاز] تباه کردن، ضایع ساختن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آتش زدن، احراق، بهآتش کشیدن
فارسی به عربی
احرق، اکو، انفجار، بخور، حرق، صغار السمک
فارسی به آلمانی
Brandwunde, Brennen, Verbrennen
معادل ابجد
503